خدا چی از من میخوای ها؟


عضو شوید


نام کاربری
رمز عبور

:: فراموشی رمز عبور؟

عضویت سریع

نام کاربری
رمز عبور
تکرار رمز
ایمیل
کد تصویری
براي اطلاع از آپيدت شدن وبلاگ در خبرنامه وبلاگ عضو شويد تا جديدترين مطالب به ايميل شما ارسال شود



آمار وب سایت:  

بازدید امروز :
بازدید دیروز :
بازدید هفته :
بازدید ماه :
بازدید کل :
تعداد مطالب : 31
تعداد نظرات : 17
تعداد آنلاین : 1





یه دخی متفاوت

 

 

 

 

 اعتماد داره از دست میره صداقت داره از دست میره ایمان داره از دست میره امنیت داره از دست میره صداقت ها شده خریت دزدی شده زرنگی مال مردم خوری شده عاقبت اندیشی

 

 

دهقان فداکار کجاست پسرکی که شبا پدرش میخوابید بلند میشد وتونوشتن ادرس پست پاکت کمک میکرد تا بتونه پول بیشتری در بیاره 

 

برای اینکه خیلی خیلی خوشملم عکسمو نمیذارم

 

برای روح پدر شپتو که عمری در دل نهنگ زندگی کردو صداش درنیومد یه نظر بذارین

 



من درعجبم از مردمی که در ظلم وستم زندگی میکنند وبر حسینی میگریند که ازاد زیست(معلم شهید ما دکتر علی شریعتی)

 


یه وقتایی تو زندگی هست که باید بی خیال همه چی بشی

دنیا هرگز به میل منو تونمیرقصه یا باید به سازش برقصی یا اینکه بیگانه بشی با دنیا که من راه دومو انتخاب کردم تواین مدت خیلی نامردی دیدم خیلی ادم کثیف دیدم امواج نفرتو دیدم

من میخوام فقط خودم باشم حالا خوب یابد

این یه سراغازه واسه دنیای جدیدم 

 


اهای خدایی که اون بالانشستی تعریفات با دنیایی که ساختی همخونی ننداره یا دنیا وعوض کن یا از عرش بیا پایین تا درحد مقامت ازت توقع داشته باشم به هیچ جنبنده ای ربطی نداره من با خدام چجوری حرف میزنم خدای خودمه خودم باهاش مشکلاتمو حل میکنم

 


مرد ومردونگی پیشکش تموم به اصطلاح مردونگی هاتون فقططططططططططططططط یه گوشه من وبا اشکامو نامردی هام تنهابذارینمن از نسلی هستم که به جای فلسفه ناب پاریس فقط جشواره مد ولباس نصیبش شد 

فکر میکردم پنجره احساس ندارد اما وقتی روی ان نوشتم یا حسین اشکش جاری شد

 

فقر را دیدم در شکم پر از خالی مردمی که فقط نفس میکشند کار کودکان را دیدم در چشمان پسرک 5 ساله ای که درخیابان پاستورو ویسکی میفروشه کار کودکان را دیدم در دستان دخترک گل فروشی که پر از زخم بود استقامت رادیدم در چشمان پیرمرد رفتگری که چهار ماه حقوق نگرفته بود عشق اغشته به جنون رادیدم در دستان زنی که صبح تا شب کار میکردتا برای شوهر معتادش مواد تهیه کند بی غیرتی را دیدم در شوهر همان زنی که فقط نعشگی را دوست داشت فاحشگی رادیدم درصورت ارایش کرده دختری که نمیدانست کدام ماشین راانتخاب کند وسوار شود خستگی را دیدم در چشمان مردی که در اتوبوس سرپا خوابش میبرد شادی مصنوعی رادیدم در چشمانی که توان بازماندن نداشت اما همه چی ارومه رو گوش میکرد من امواج نفرت ودیدم شاید تا یه مدت کوتاهی نیومدم جواب این پستو میدم باید یه ذره تغییر در زندگی ام ایجادکنم مدرسه ها هم شروع شدکم سر میزنم میخوام حداقل من خوب زندگی کنم

 


عشق با یه نگاه شروع میشود...وبا همکاری برادران نیروی انتظامی به پایان می رسد هه


كنی ..........

 


آی خدا میخوای با من چیكار كنی

خدایا اگه من رو برونی من اونی نیستم كه از این در برم

گر از این درت برونی از در دیگه میام

خدایا اگه من رو نبخشی بعد این ماه مبارك رمضانیه میرم تو مردم داد میزنم هی فریاد میزنم

میگم منو اورد در خونش ، هی داد زدم هی فریاد زدم

عاقبتم كنفم كردم 

عاقبتم بیرونم كرد

خوب از اول میخواست بگه نیا

خوب از اول میخواست بگه من نمیخوامت

حالا كه اورد چرا بیرونم كرد

من كه تو گناهام میلولیدم  3.gif3.gif3.gif

من كه تو لجن زار گناه سرگرم بودم 

تو هم كه میخواستی بسوزونی چرا اوردی

میزاشتی به كار خودم مشغول باشم

اصلا این جوری میگم خدایا بده بهت نمیاد سر ما كلاه بزاری 

تو مهربون تر از این حرفهایی كه  بخوای منو عذاب كنی

خدایا خودت میدونی دردناك ترین عذاب برای من چیه 

اونم اینه كه تو خودت رو از من دور كنی


آی خدا
 
خواستی داغش کن17.gif
________________________________________________________________________________________
 

 

من : خدایا من نمیتونم بهت اعتماد کنم.

خدا : میدونم.

من : اما دوست دارم اعتماد و باور صد در صد تو من هم ایجاد بشه.میتونم تصورشو بکنم که در اون صورت چقدر زندگی من قشنگ و لذتبخش میشه و ترسا و نگرانیای من همه اش از بین میره.

خدا : خوبه،همینی که مشتاقی و تمایل داری مطمئن باش به اون چیزی که میخوای میرسی.

من : چطوری؟به نظرم یه خورده سخته.

خدا : تو فقط دعا کن و از من بخواه،برات ردیفش می کنم.

من : آخه من یه خورده به همین دعا ومکانیسم اون یه خورده مشکوکم.باور صد در صد ندارم که جواب میده.چون اعتماد کامل به تو هنوز تو من شکل نگرفته،به دعا هم اعتماد کاملو ندارم.

خدا : ولی باید این کارو بکنی.علی رغم همه شک و شبهه ای که داری دعا کن.فقط دعا کن.

من : سخته برام کاری رو که اعتقادی بهش ندارم امجام بدم.خیلی مسائل حل نشده برام هنوز.

خدا : حل میشه،به شرطی که واقعا بخوای.

من : میخوام به خدا .اما راستشو بخوای میترسم یه خورده.

خدا : از چی؟

من : از این میترسم که یه جایی از زندگیمو بهت واگذار کنم،اما تو برام تو اون قسمت مشکل و سختی برام پیش بیاری و بگی این چیزا ربای رشدت لازم بوده.من از مرگ،بیماری،معلولیت،تصادف بد،از دست دادن پول،بدبیاری  و بد شانسی و ... خیلی می ترسم.از بس از اینا می ترسم نمیتونم زندگیمو به دست تو بشپارم.

خدا : عجب نامردی هستی تو ! فکر می کنی من چیزی برات پیش میارم که برات بد باشه؟فکر می کنی من میخوام تو رو اذیت کنم؟

من : نمیگم میخوای اذیت کنی .میگم اینکه بگی سختیا برای رشد آدم لازمه ، یا من کسی رو که بیشتر دوست دارم با سختیا بیشتر آزمایشش می کنم،از ایناست که میترسم.

خدا : حرف تو دهن من نذار.

من : پس چی؟اشتباه میگم؟

خدا : ببین بچه،تو فکر کرده ای من چه جور خدایی هستم؟

من : منظورت چیه؟

خدا : تو فکر کردی آگاهی من چقدره،چقدر تو رو میشناسم،چقدر تو رو دوست دارم،چقدر خوبی تو رو میخوام،اصلا تعریفت از من چیه؟تمام ترس تو به خاطر اینه که تصوری که از من داری اشتباهه.

من : چه جوری؟

خدا : تو به عشق من شک داری.به محبت من نسبت به خودت شک داری.من جز عشق و دوست داشتن و خیرخواهی نسبت به تو چیزی نیستم.از طرف دیگه چرا فکر میکنی من اطلاعاتم نسبت به تو ناقصه.چرا فکر می کنی من آگاهیم کامل نیست.چرا فکر می کنی من راجه به خیر و شر تو ممکنه اشتباه کنم.من دانای مطلقم.اصلا من خود علم و داناییم،علم و دانایی یعنی من.تو یا به عشق من شک داری،یا به آگاهی من.بد می کنی به خودت،بد.آخه این چه خدایی هست که تو برای خودت ساخته ای که اینقدر بهش مشکوکی؟تو فکر کردی من کی هستم،یه کسی که ناآگاهه و ممکنه راجع به تو اشتباه کنه؟آیا واقعا تصورت اینه که ممکنه من تصمیمی که راجع به تو می گیرم اشتباه باشه،یعنی ندونم که چه برات خوبه و چه برات بده؟

من : من میدونم که تصوراتم راجع به تو اشتباهه،اما عقلم نمیذاره.هی میاد میگه ببین فلانی تصادف کرد،ببین فلانی بچه 2 ساله اش سرطان خون گرفت،ببین برای فلانب فلان اتفاق افتاد،بهمان جور شد.

خدا : تو خودتو با دیگرون مقایسه نکن.تو ربطی به اونا نداری.اونها هر کدوم برنامه خودشونو دارن که ارتباطی به تو نداره.تو از هیچ چیز بقیه سر در نخواهی آورد.این قسمت برای تو جزء عجز توئه،مثل همون عجزی که از تغییر دادن دیگرون داری.تو قادر به فهمیدن سرنوشت و چرایی اتفاقاتی که برای دیگران می افته نیستی.تو فقط فکر کار خودتو بکن.اینها دیگه قلمرو منه.مغز یه کیلویی تو به این چیزا قد نمیده.در ثانی،بشکن این حصار عقلو.تعطیلش کن این دکانی که شده سد راه پیشرفت تو.راه من از عقل نمی گذره،به دلیل و مدرک نیازی نداره.راه من راه عشقه،راه تمایله،راه نیازه.با من حرف بزن،از من بخواه،دعا کن.از من بخواه که در گذر از همین مانع عقل هم بهت کمک کنم.خیلیا پشت این مانع موندن.بگذر از این مدعی که فکر میکنه همه چیزو میدونه و نمیذاره تو به پذیرش و ایمان برسی.جدی میگم بهت،رها شو.خودتو رها کن.پشت این حصار نمون.

با تمایل و با عشق بیا.بیا ببین چه سور و ساتی برات فراهم کرده ام.بیا ببین چه جشنی برات برپا کرده ام.بیا ببین چه زندگی و چه دنیایی برات آفریده ام.بیا عزیزم،بیا.

___________________________________________________________________________________



من,از وقتی مادرم مرد .

روزانه های من

 

وای خدا . نمیخوام نق بزنم ولی به خدا الان حالم خیلی بده !!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

بغض داره خفم میکنه . میخوام داد بزنم . میخوام گریه کنـــــــــم .

يه راه ميخوام براي اروم كردن خودم .

به خدا من دختر كثيف و هرزه اي يا هرچي كه ممكنه فكر كنيد نيستم

اما الان دل ميخواد ارشينو بغل كنم و گريه كنم !!‌

دلم ميخواد تو بغلش زار بزنم و خالي شم .

بدترين غم دنيا تنهاييه . اينكه خونتون سوت و كور باشه .

اينكه هيچكس توش نباشه كه شما عاشقش باشين

واقعا دلم گرفته . خيلي هم گرفته !!‌بيشتر از هروقت ديگه اي !

اگه ميذاشتن ميرفتم بيرون . چيز هايي كه ميبينم اما نميتونم بنويسم اينجا داره

داغونم ميكنه !‌

گريه ميخوام ..... گريه با صداي بلند ... .                               

تابستون كه بدتر ميشه . لااقل هرروز ميرفتم مدرسه و دوستامو ميديدم و همه چيز

فراموشم ميشد اما اينجوري خونه بايد . . . .

 

 

ای بـــــــــــابــــــــــــــا ! من هم با اين اعصابم درگيــــــــــــــــرمـــــا !!!

مهم نيست حالا بريم سراغ اصل اپ .

از ديروز شروع ميكنم :

ديروز روز به معناي واقعي كلمه گند و مسخره اي بود !!‌ تا نزديكاي ۱۲ شب !!

كـــــه از صفحه ي اندازه كف دست موبايل من نور به اتاق تاريك تابيد و همه جاروشن شد !

نگاه كرديم و ديديم : 1 reseved message !!

خلاصه همين سرگرمي شد تــــــــــــــــــــــــــا ساعت 4 صبح !!

ميخواستم بنويسم چيا بهم گفتيم منو اون ديگه گفتم بي خيالش شويم !

فقط گفت حالم بده !!! من پرسيدم چـــــــــرا ! تو ترك عادتي

گفت اره !!!‌ دور مشروبات الكلي رو با زغال خط كشيدم !!‌

من گفتم ايول بابا ! كي ارشادت كرد !

گفت"خواهرم . دلم براش ميسوزه فقط 14 سالشه اما هرشب دعوا هاي منو مامان بابامو ميبينه !

شبا هم همش گريه ميكنه !‌ از داشتن داداشي مثه من افتخار نكرده هرگز !!‌ ميدونم دلش

ميخواد من نباشم !! من انقدر ادم بي مصرفي ام !!‌ ؟ "

انقدر ناراحت شدم اينو گفت !!!

ساعت 5 خوابيدم ساعت يه ربع به 8 بيدار شدم شبيه ...... درس خودنم .

كلا امروز فقط درس خودندم ! همين !!!!!‌

كاش امشب هم دلش گرفته باشه S بده !‌ نـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــه !

يادم نبود !‌ فردا امتحان دارم نگرفته باشه بحتره

اوه اوه چندوقته نرفتم سر قبر مامانم !! يادم نبود !! فردا بعد امتحان ميرم.

خلاصه انكه دوروز تو چند خط خلاصه شد !!

حالم واقعا خوب نیست !!! دلم برای گریه تنگ شده ! ۳ خرداد روزمادره !!

مادر !!!!!!! کسی که فقط ۱۶ سال با هام بود !!!!!!!!!

اره  باید گفت خدا خواسته !! لابد خواسته دیگه !!

فقط نمیدونم چرا کسی نمیپرسه تو دلت چی میخواد !!!!!!!!!!!

خدا میخواد مامان من میمیره

بابام میخواد میره زن میگیره

زن بابام میخواد جای مامان منو میگیره

اما من میخوام تنها باشم نمیشه ! میخوام گریه کنم نمیشه . میخوام بختدم نمیشه !!!

میخوام پیشه عشقم باشم نمیشه !

میخوام مامانم باشه نمیشه ! میخوام زندگی کنم اونم نمیشه !!!!!!! میخوام یکی باشه

عاشقم باشه نمیشه!!! باشه بازم حرفی نیست

خــــــــــــــــــــــــــــدا خواسته !!!!!!!!‌ گاهي احساس ميكنم عروسك كوكي به خواسته هاي

بقيم !!!!‌

حالا همه ميگن شاد باش !‌بابا تو افسرده اي !!‌

اينه ديگه حالا اينا ميخوان باشه تن به خواسته هاي همه داديم اين هم روش !!!!‌

شادم !!‌همه چيز ارومه

 

be happy for ever !

 



 

دیگه چیزی به عنوان اعصاب ندارم . فقط میتونم بگم از بابام بدم میاد . هیچ درکی از شرایط

من نداره . نمیفهمه یه دختر تو زمانی که باید مادر کنارش باشه چه حسیه وقتی مادرشو

زیر قبر باید پیدا کنه!! جلوی اون زنه هرچی دلش میخواد به من میگه ولی دیگه امروز نتونستم

جوابشو ندم لااقل بفهمه با این وضعی که درست کرده برام چطور زندگی میکنم !

خیلی سخت دارم زندگی میکنم . همه انتظار دارن واسشون بهترین باشی .

کاش میشد مثه اون روزها که تنها بودم دوستام میومدن خونمون . مخصوصا ارشین .

وقتی میومد خونمون احساس میکردم خونمون دوباره گرمی که بعده مامانم از دست داد رو دوباره

داره. کاش میشد . یکم با مسخره بازی هامون غم هامو فراموش میکردم . یکم نازمو میکشید

میفهمیدم یکی دوسم داره .

دلیل ناراحتیمو میپرسید میفهمیدم ناراحتیم یکی رو ناراحت میکنه .

وااااااااااای هربار ازش مینویسم دلم براش بیشتر تنگ میشه . عشقش منو از درسو همه چیز انداخته

بعد مامانم تو عمرا اونو دوست دارم و تو دنیا فقط اونو دارم . اگه خدا یجوری اون هم ازم بگیره

دیگه مطمئنم خودمو میکشم .

اینم زندگی منه دیگه

كلا ........... !


سلام .

اصلا و عبدا به هیچ وجه من الوجوه دوست ندارم وبم پر بشه از نوشته های عشقی و

به عبارتی  LOVE Story !! اما بگم كه چي شد امروز صبح

ديروز بهش گفتم امروز ميتوني بياي بعد مدرسه اگه ميخواي منو ببيني !!‌ولي هيچ جايي

نميام . ت. راه حرفاتو بگو !!!!!‌

اون گفت :‌قبلا انقدر ناز نداشتياااااااااااااا !! با سر قبول ميكردي !!‌و ........

me : كدوم قبلا ؟‌همون قبلا كه تو ادم بودي ديگه؟؟

و . . . !

خلاصه از سر جلسه امتحان اومديم بيرون (‌امتحانو خوب ندادم  )

ديديم يك اقا پسر خوش تيپ جلوي در مدرسه

ذوق مرگ شدمــــا ولي بروي خودم اصلا هيچ نياوردم

بعد سلام عليك و اينجور حرفها شروع شد بحث جدي:

ديالوگ هايي كه مينويسم نيست چيا گفتيم :

oon : تــو چــي راجب من فكر ميكني ؟‌ مسخره بازي درنياريا ! تورو خدا راستشو بگو

Man : ببين خودت هم ميدوني من چقدر دوست دارم . اما ميدونم كه واسه تو اصلا اينطوري

نيست !!‌ بنظرم اصلا نميفهمي عشق چيه !!‌فقط در فكر تفريح و مسخره بازي هستي !!

خيلي راحت ميتوني از من دل بكني و با يكي ديگه باشي ! پشتت گرمه كه بي دختر

نميموني ! 

on:چرا فكر ميكني من انقدر ادم كثيفي بايد باشم ؟‌

me:سياه بازي درنيار !!‌نيستي ؟؟؟ هركي ندونه من كه ميدونم تو قبلنا چيكارا كردي ؟

on: قشنگ داري گذشترو تو سرم ميزني !! من اينا رو فقط به تو گفتم چون مطمئن بودم

دوسم داري و بي خيالم نميشي !!‌ نميدونستم يروز واسه همونا بايد بهت باج بدم

man:اسمش باج نيست !!!!!!!‌ چرت نگو !!‌ اصلا بهت نمياد كسي رو دوس داشته باش ي!!

on : من همچين ادم بيخودي نيستم رويا !!!‌ اعصابمو خورد نكن

man:راجبت اين فكرو ميكنم !‌ خودت گفتي راستشو بگو !!

oon : نميدونستم از نظرت انقدر ادم .... باشم!!  ولي واقعا دوست دارم . بجون خودم

دارم راستشو ميگم !! البته نميگم عاشقه عاشق !!! چون نيستم !‌ نميتونم باشم

اما بهت بي تفاوت هم نيستم !!!

اوخـه دلم براش داشت ميسوختا اشكش داشت درميومد !!!!!!‌

ولي خيلي دوسش داااااااااااااااااااااااااااااارم !!!‌ نميخوام حرفاشو باور كنم !‌

نميخوام فك كنه من انقدر خرم . ميدونم عاشقش بودن بي عقلي تمامه !!!!!!!‌

اما گناه داره اگه تنهاش بذارم ! من ميگم تنها نميمونه اما هركي باهاش باشه

فقط بخاطر چيزهاي ديگست !!!!‌هيچكس انقدر دوسش نداره

ميخوام بذارم واسه يبار كه شده بهم ثابت بشه ارزششو داره .

البته حرف هاي ديگه هم زديم كه اصلا حوصله ي توشتنشو ندار. یک ساعت و نیم با هم حرف زديم !!

واقعا من دليل اين كه اينارو اينجا مينويسم نميدونم ‌!!ولي يجوري باعث ميشه

خالي بشم !!

حالم اصلا خوب نیست ! از غم دارم میمیرم . دلم میخواد یکی روبغل کنم  و گریه کنم

یکی که منو درک کنه. دارم دیوونه میشم . اصلا خوب نیستم

 

خیلی خوش حالم! دلیلش هم نمیدونم .

نه اوضاع خیلی خوبه که شاد باشم نه ... !

واقعا نمیدونم چرا اینطوریم !! 

فک میکنم لزومی نداره ناراحت باشم !! حتی حوصله ی ناراحتی هم ندارم

چرا امتحان ها تموم نمیشه اخـــــــــــــــه !!

 

 

سلام.

الان که میبینم بابام خیلی زنشو دوست داره !! حتی شاید یکوچولو بیشتر از مامان من!!

اینو از کارهاشو از حرفاش فهمیدم !!

نمیخوام مزاحم کسی بشم . اون که جای منو تنگ نکرده منم دیگه نمیخوام باهاش دربیوفتم !

کاری هم بهم نداره . فقط اگه خیلی ادای مادرهای خوبو بخواد دربیاره دیگه من منطقی فکر نمیکنم!

امروز رفتم خاک مامانم !! تاحالا هیچ وقت سرخاکش انقدر گریه نکرده بودم اما امروز... !

تمام راه چشام قرمز بود کلی تیکه بارم کردن !!

خونه هم که اومدم نه سلامی و هیچی رفتم تو اتاقم بعد یه نیم ساعت اومد و یکم باهام

حرف زد راجب چیزای مختلف . منم همه چیزو براش تعریف کردم !!!

البته میدونم که نمیتونه به بابام بگه !!!

ممنون

 

 

سلام.

خدای من کــــــــــــمك ! ۵شنبه امتحان  دارم. اصلا نه ميتونم بخونم نه حوصله شو دارم

نــــه هيچ چيز ديگه اي !!

دلم ميخواد براي يه روز يه لحظه يه ساعت راحت باشم .

بدون استرسي از درس و هيچ اتفاق ريز و درشتي !!

دلم ميخواد فكرم فقط براي يه روز ازاد باشه!

به ارامش كه خيلي وقته از دست دادمو بدست بيارم دوباره !!

دوس دارم تظارهر كنم هيچي نشده اما نميتونم !!!

براي اروم شدنم بدجوري به يه مرحم نياز دارم امـا !

من نميخوام بابام سرم داد بزنه يا باهام بدرفتار كنه . ميخوام منو درك كنه بفهمه من

تو چه وضعيم !!

تحملش سختـ ـ ــ ــ ـ ـه واقعـ ـ ا !

حوصله ي هيچكدوم از دوست هامم ندارم نميدونم چرا

مرسي كه وقتتونو بهم دادين

خداحافظ !

 

تا حالا به احمق بودن یه ادم پی بردین ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

تا حالا شده بدونین یکی چقدر کثیفه ... اصلا بدونین تو رو واسه چی میخواد

ولی باز هم عاشقش بمونین !!! نمیدونم چرا ولی نمیتونم بی خیالش بشم !

میدونم دوسم نداره اینارو همه رو میدونم اما واقعا عاشقشم !!

خدا اخر عاقبت منو بخیر کنه !!

۵شنبه امتحان دارم مثلا میخواستم امروز بخونم یکم ولی تا ۲ صفحه خوندم جمع

کردم . نمیتونم !

امروز خیلی داغون بودم . زن بابام اومدتو اتاقم دید دارم دیوونه میشم گفت میخوای بهم

بگی چی شده منم گفتم نه !! ولی کاش میگفتم !!

کم کم داره ازش خوشم میاد .

خونوادش شمالین . میگه بعد امتحان ها منو میبره شمال !!!

نمیدونم برم یا نه !!!

دارم فکر میکنم زندگی انقدر ها هم بد نیستا !! هرجور بهش نگاه کنی همونطور میشه !!

راستی فکر کنم سلام یادم رفت !!!

لا اقل خداحافظی کنم !!

 

میخوام تمام زندگیمو تعریف کنم

من اسمم رویاست .

۱۷ سال و ۸ ماه سنمه

و بقیه تو ادامه مطلب


احیانا امروز از اون روزهاییه که حالم بده !!

حوصله این زنه هم ندارم !! مهربونی میکنه بی خودی !!من نمیخوام خب !!

پنج شنبه رفته بود عکس هاشو ظاهر کنه بعد یکی رو اورد تو اتاق من که بهم نشون بده

گفت میخوای همینجا بذارم !!

من گفتم چی !! چیز دیگه ای نمیخوای که ها!!

بعد گفت همینجوری گفتم !!

پررو !! راس راس واستاده میگه عکس منو بذار تو اتاقت !!!

مـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــامــــــــــــــــــــــــــان جونم دلم برات تنگ شده خيلي زياد !!!!

 

دلم خیلی گفتــــــــه !!

حالم اصلا خوب نيست ! حوصله هيچكسو هيچ چيزو ندارم !

نميدونم چه مرگم شده !!

به معناي واقعي دارم ديونـــــــــــــــــــــــــــــــه ميشم !!

تحمل اينهمه رنج و عذاب براي يه دختر تو اين سن زور نيست !!!!!!

نميتونم . دلم ميخواد گريه كنم !!!! يكي بياد كنارمو دليل گريمو ازم بپرسه اما

كـــــــــــــي !! كاش منو درك ميكردن

 

همیشه از این که یه روز باشی میترسیدم ...

یادته بهت گفتم تا تو بمیری خودمو میکشم !!

اما نشد ... تو رفتی و من هنوز دارم به زندگی سگیم ادامه میدم !!!

خستم به خدا



ماها قدر چيزهايي كه داريمو نميدونيم

وقتي از دستش ميديم حسرت يه لحظه داشتنشو ميكشيم !!!

دلـــم برات تنگ شده مامان جونم !! امروز تو تقويم ديدم نوشته بود : ۳خرداد روز مادر !!

كاش بودي!! هميشه اين موقع ها دغدغه كادو خريدن براتو داشتم !!

بيا ببين دخترت الان چي شده !!! دلــــــــم برات تنگ شده خيـــلـــي زياد !

ميخوام ببوسمت ...بغلت كنم

ميخوام بيام تو اشپزخونه و بپرسم غذا چي داريم !!

ميخوام بــــــــــاشي !!‌هرجور كه ميشه

خواهش ميكنم خـــدا حقير شدن من ديدن داره برات !!!

 

نمیدونم چرا با اومدنش موافقت کردم !!

زندگیم خیلی بد میشه ... اینو میدونم

دیگه نه تنهام ه میتونم دوستامو بیارم خونه نه همش برم بیرون !!!!

خداکنه نخواد کارگاه بازی دربیاره تو زندگی من عین این فیلمااااااا !!!

الان که فکر میکنم تنهایی ررو بیشتر دوس دارم !

 

سلام.

خب حسه مقدمه چینی ندارم یه راست میرم سره اصلش :

دیروز زن بابای گرام اینجانب زنگ زد به من که میخواد منو ببینه . منم قبول کردم جلوی یه

رستوران همدیگه رو دیدیم.

تمام حرف های بین ما :

من: سلام

- سلام عزیزم . خوبی؟

من:اره مرسی

- چجوری شد که اومدی؟ من اصلا فکر نمیکردم با اون رفتاری که اولین بار منو دیدی ...

من:اون روز عصبی بودم بعدشم تو که چه من بخوام چه نخوام زن بابامی پس رضایت من

لازم نیست . اون خونه هم که من فقط تنهام  تو هم باشی جای منو نمیگیری .

- چه جالب. چقدر خوب با این جور مسائل کنار میای

من:پس خودت هم میدونی که وجودت یه موضوع عادی نیست و یه مسئلست ؟

-اره ... مگه میشه نباشه . دارم میام تو اون خونه جای مادرتو برات پر کنم

من: این کارو که مسلما نمیتونی بکنی

- به هرجال سخته که عشقه بابات که یه موقع واسه مامانت بوده رو نسب به من ببینی !

من: اگه تو اون خونه نباشی نمیبینم ولی واقعیته در ضمن کلا اقایونو خوب میشناسم

-چطور مگه؟

من:دیگه وارد حاشیه نشو

-  یعنی واقعا میشه من تو اون خونه با شما زندگی کنم ؟

من:اره چرا که نه

- باور نمیکنم

من: ولی به من نباید کاری داشته باشیااا . نیازی نیست سعی کنی منو تربیت کنی و

.

.

.

و کلی حرف چرته دیگه . البته من بلاخره تیکمو بهش انداختمو گفتم:

نمیخوام بیای منو تربیت کنی برای من تو اون خونه مثه کلفتی هیچ نقش دیگه ای اجرا نمیکنی !!

بعد هم از هم جدا شدیم

دلم براش یه کوچولو سوختاااااا ولی دیگه ..

دیگه دیگه دیگه...

هیچی. امشب شاید باز اپ کردم .

 

 


نميدونم چيكار كنم .

بااينكه چند ماه از مرگش ميگذره اما بي تفاوت بود !!

خونه بدون اون مثه يه قبره !‌  خيلي خشكه

نميشه تحمل كرد ...

الان دلم ميخواد بابام اون زنه رو بياره خونه !!! نميدونم شايد از اين خشكي و بي روحي دربياد !

برم سر اصل كلام : يه تصميمات فوق جديد و مهم گرفتم كه به زودي ميگم .

ديگه اتفاقي يادم نمياد كه افتاده باشه پس وقته شما هم نميگيرم

 





:: بازدید از این مطلب : 527
|
امتیاز مطلب : 5
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1
ن : [cb:post_author_name]
ت : [cb:post_create_date]
مطالب مرتبط با این پست
می توانید دیدگاه خود را بنویسید


نام
آدرس ایمیل
وب سایت/بلاگ
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

آپلود عکس دلخواه:









نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان دل نوشته ها و آدرس life.del.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.






RSS

Powered By
loxblog.Com